جدول جو
جدول جو

معنی علم خان - جستجوی لغت در جدول جو

علم خان
(عَ لَ کَ)
دهی است از دهستان ناروئی بخش شیب آب شهرستان زابل واقع در 30 هزارگزی شمال خاوری سکوهه، نزدیک مرز افغانستان. ناحیه ایست جلگه ای و دارای آب و هوای گرم و معتدل. سکنۀ آن 178 تن است. آب آن از رود خانه هیرمند تأمین میشود. محصولات آن غلات و لبنیات است و اهالی به زراعت و گله داری اشتغال دارند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از علم شدن
تصویر علم شدن
کنایه از مشهور شدن، معروف شدن، سرشناس شدن، برای مثال هر که علم شد به سخا و کرم / بند نشاید که نهد بر درم (سعدی - ۱۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عالم خاک
تصویر عالم خاک
کنایه از دنیا، کنایه از جسد آدمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عالم جان
تصویر عالم جان
در فلسفه عالم ارواح
دنیا، این جهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علم بیان
تصویر علم بیان
علمی که به وسیلۀ آن می توان فهمید کدام یک از طرق تعبیر واضح تر و برای ادای مقصود مناسب تر است، به عبارت دیگر علمی که شناخته می شود به آن ایراد معانی در انحای مختلف و آن شامل سه باب است، باب اول در تشبیه، باب دوم در مجاز و استعاره، باب سوم در کنایه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علک خای
تصویر علک خای
علک خاینده، کسی که صمغ می جود، کنایه از بیهوده گو، ژاژخای
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علم لدن
تصویر علم لدن
علمی که از طریق کشف و شهود حاصل شود، دانشی که بدون فراگیری از جانب خدا به کسی داده شود، مقابل علم مکتسب، علمٌ من لدن، دانش ذاتی، علم لدنّی
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
خواجه علی جان، وی از بزرگان خراسان بود. و در سال 928 هجری قمری از جانب امیرخان، با چند تن از بزرگان دیگر نزد طهماسب میرزا رفت. (رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 594 شود)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
دهی است از دهستان نارویی بخش شیب آب شهرستان زابل که در 35هزارگزی خاوری سکوهه، نزدیک مرز افغانستان واقع است. جلگه و گرم معتدل است. سکنۀ آن 59 تن شیعه و سنی هستند. که به زبان فارسی بلوچی سخن میگویند. آب آن از رود خانه هیرمند تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ نَ / نِ)
دیوانخانه. (غیاث اللغات). جای نشستن حاکم و عامل و دیوانخانه. و آن را در عرف هندوستان ’کچهری’ گویند. (آنندراج). رجوع به عمل شود:
عمل خانه دل به فرمان توست
زبان خود عمل دار دیوان توست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
حاکم. متصدی عمل دیوانی. عملدار:
چون ژاله و صبا و شباهنگ همچنین
معزول روز باش و عمل ران صبحگاه.
خاقانی.
صانع زرین عمل، مهتر عالی شرف
در ید بیضا رسید دست عمل ران او.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(لَ مِ)
عالم ارواح، کنایه از دنیا و عالم سفلی، عناصر اربعه را نیز گویند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لَ مِ)
کنایه از دنیا باشد. (برهان) (آنندراج) ، جسد آدمی. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ زِ)
ابن انجب بن عثمان بن عبدالله بن عبیدالله بن عبدالرحیم بغدادی خازن شافعی، مشهور به ابن ساعی و ملقّب به تاج الدین و مکنّی به ابوطالب. رجوع به ابن ساعی و علی (ابن انجب بن...) شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان پایین است که در شهرستان نهاوند واقع است و 590 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَلْ لِ نَ / نِ)
مکتب و مدرسه. (آنندراج). جای درس و تحصیل و مدرسه. (ناظم الاطباء) :
معلم خانه چشمش چه رسم آورد در عالم
که طمع افتاد موران را سلیمان رافریبیدن.
(کلیات شمس چ فروزانفر ج 7 ص 435)
لغت نامه دهخدا
(بَ چَ / چِ / بَچْ چَ / چِ دِه)
درس خوان و محصل علم. (ناظم الاطباء). خوانندۀ علم. آنکه دانش بخواند:
علم خوان همچو علم دان نبود
زآنکه جان آفرین چو جان نبود.
سنائی.
علم دان خاصۀ خدای بود
علم خوان شوخ و نرگدای بود.
سنائی
لغت نامه دهخدا
سر شناس شدن نامی شدن مشهور شدن معروف گشتن، ظاهر شدن، اطلاق شدن کلمه ای به معنیی به سبب استعمال بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علم زدن
تصویر علم زدن
نصب کردم علم برافراشتن بیرق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علم خوان
تصویر علم خوان
کسی که علم فرا گیرد آن که در پی دانش بر آید محصل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلی خان
تصویر دلی خان
خان جهانگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عالم جان
تصویر عالم جان
جهان جانان جهان جان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمل خانه
تصویر عمل خانه
جای نشستن حاکم و عامل و دیوانخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علت خاص
تصویر علت خاص
وهان ویژه انگیزه ویژه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علف خاج
تصویر علف خاج
گیاه خاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علف خانه
تصویر علف خانه
کاه انبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علف خون
تصویر علف خون
گل خون از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
توبره، کاهدان، دام کم (کم معده) انبار علف و کاه و غله، توبره، معده علف خواران
فرهنگ لغت هوشیار
سکز خای، ژاژ خای بیهوده گری، دندان سای دندان ساییدن خر ماده هنگام دیدن خر نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علم باز
تصویر علم باز
کسی که علم را در تکایا بر پیشانی و زنخ و دندان نگاه می داشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علم باطن
تصویر علم باطن
بنگرید به علم غیب دانش نهفتگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علم حال
تصویر علم حال
بینش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معلم خانه
تصویر معلم خانه
دبستان مدرسه مکتب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علم دین
تصویر علم دین
دینشناسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علم شدن
تصویر علم شدن
((عَ لَ. شُ دَ))
مشهور شدن، سرشناس شدن
فرهنگ فارسی معین